گروه 5+2

ساخت وبلاگ
اپیزود صفر. پیش در امد. "با هم باید برویم تنهایی از پسش بر نمی آیم." "با هواپیما می رویم؟" "آره." "ولی من فکر می کنم نمی توانم سوار هواپیما شوم. سوار نشدم. خیلی وقت است." "عجب یعنی چه این مسخره بازی هات چیه در میاری!!!"-------اپیزود اول. رفت. مامان نمی فهمد چرا صبح روز پروازش، در خواب و بیداری تلاش های مذبوحانه ای می کنم تا یادش بدهم از اسکایپ استفاده کند. آن هم منی که حوصله ی یاد دادن هیچ چیز را به هیچ بنی بشری ندارم. در حالی که دیرش شده صدایش را بالا می برد و دعوام می کند، "اصلا من نخوام اسکایپ داشته باشم کی رو باید ببینم. بهت می گم ولش کن دیرم شده."زیر لب می گویم:"اخر انجا موبایل نداری که تماس بگیریم. باید راه ارتباطی داشته باشیم."-------اپیزود دوم. برگشت. برای بار حداقل بیستم، سوای بیست بار دیگری که در تماس ها و پیام ها یاداوری کرده ام، قبل خواب بهش تکست می دهم، "فردا وقتی هواپیما پرید خبر بده." صبح بیدار می شوم. پیام داده:"چشم عزیزم. خبر می دم. نمی دونم چرا اینقدر حساس شدی!"-------مامان رفت و بر گشت. سلامت. من می دانستم چرا آن احساس ها را داشتم. هرچند که جای تاسفش باقی است که چرا مادرم نباید بداند. نمی گویم جای سوالش باقی است که آن هم به شانه ی خودم است. صرفا جای تاسفش باقی است. منتها چیزی که خودم هم نمی دانم این است که چرا الآن بعد از سه روز، باید با یاداوری اپیزود هایی که با شخم زدن مغزم پشت هم ردیفشان کرده ام، اشک هام سر بخورند و هق هقم بگیرد. بعد از سه روز که سالم و سلامت کنارم خوابیده است. چرا الان گریه می کنم؟ کامپایلیشن ارور؟ گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 53 تاريخ : شنبه 7 مرداد 1402 ساعت: 15:53

به اینجایش که می رسم، با خودم فکر میکنم هیچ وقت در زندگانی ام اینقدر با فلسفه ی زیستن به مشکل نخورده بودم.چند ماه می گذرد،دوباره می آیم که بنویسم هیچ وقت در زندگانی ام اینقدر با فلسفه ی زیستن به مشکل نخورده بودم، ماه های قبل تر که لامصب واقعا چیزی نبود!نا امید نیستم. ولی نمی دانم به چه چیز هم باید امید داشته باشم. در تکه پاره ای خواندم، جهنم آنجایی است که مردمانش به امید باور ندارند. در آن دنیای فرضی، خودم را می بینم که یک لنگم در جهنم و یک لنگم در بهشت است. بین این دو کش می آیم در حال که غریو می کنم :"اصلا حالا چرا باید سر داشتن یا نداشتن امید بحث کنیم؟ که چه؟" و جهنمی ها و بهشتی ها پوکر فیس نگاهم می کنند و لختی بعد مجدد به سر و کله ی هم می کوبند. "که چه" زیاد گفتم عزیزم. "که چه" زیاد گفتم. اشتباهی بود که دکمه ی غلط کردم ندارد. حال من ماندم و گلستانی از که چه های نورسته، این غنچه های در حال باز شدنم، هر کدام با عطر و رنگی متفاوت. می بینی؟ سیاه چاله است. هر بار به خودم نهیب می زنم به سلامتی به تهش رسیدیم. و انتهایی وجود ندارد....و وای بر احوال سیاه چاله ای مات و بی انتها.تو هم نمی دانم کدام میلانش نشسته ای و به ریش من می خندی. گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10

رفتنت خوبی هم داشت. آن هایی که هستند رفته اند، تو ولی کماکان هستی. پر رنگ. با من لباس فارغ التحصیلی می پوشی. با هم سوگند می خوانیم. با هم پزشک می شویم.

گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10

"زیر دریایی تایتان که برای بازدید از بقایای کشتی تایتانیک به اعماق آب های اطلس سفر کرده بود، به احتمال زیاد از همان لحظات نخست سفر، دچار درون پاشی شده است.وقتی زیر دریایی دچار درون پاشی می شود، بدنه آن با سرعتی معادل ۲۴۰۰ کیلومتر در ساعت به سمت داخل حرکت می کند که یعنی حدود ۶۷۰ متر در ثانیه. این زیر دریایی در عرض کمتر از یک میلی ثانیه، به طور کامل از بین رفته است.مغز انسان نیز به طور غریزی، حدود ۲۵ میلی ثانیه طول می کشد تا به محرک پاسخ دهد. واکنش بدن انسان در بهترین حالت ۱۵۰ میلی ثانیه است.مقایسه ی این زمان ها نشان می دهد که هر پنج سر نشین این زیردریایی پیش از آنکه متوجه بشوند چه اتفاقی در حال افتادن است، جان خود را از دست دادند.".این تمام آنچه بود که دوست داشتم پس از خبر سقوط ای تی آر آسمان یاسوج و شلیک به هواپیمای اوکراینی ۷۵۲ بخوانم! خیلی سعی کردم با چنین جنس منطقی جلوی کابوس های یک در میانم را بگیرم. که بتوانم بخوابم ولی فقط یک شب دیگر در هواپیما ها سقوط نکنم.منتها در عوض چه خواندم؟که احتمالش هست بازمانده ها در بین یخ های دنا هنوز زنده باشند! که نمی دانم فلان ساعت طول می کشد که اگر تیم نجات بهشان نرسد، زنده ها کامل منجمد شوند! و من دعا می کردم با خودت دستکش و کلاه گرم برده باشی و به بار تحویل نداده باشی! و اینکه فاصله ی بین موشک اول و دوم، سی ثانیه بوده است! و فاصله ی از کار افتادن جعبه ی سیاه پس از اصابت موشک اول نوزده ثانیه! و دعا می کردم صندلی ریرا و پریسا یا پونه و آرش برای آغوش گرفتن نوزده ثانیه ای شان کافی و راحت بوده باشد....نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم! لعنتی. نمی توانم جلوی اشک های گرمم را در آغاز گرمای تیرماهی بگیرم........! در پذیرایی افتاده ام روی تشک و حج گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 13:10